ღ♥ღ мʏ ∂ιαяʏ ღ♥ღ

♥k♥ Ɩ˩ѲѴЄ ƳѲѲѲѲƲ ѦƳ ˩ѲѴЄ ♥ k♥

ღ♥ღ мʏ ∂ιαяʏ ღ♥ღ

♥k♥ Ɩ˩ѲѴЄ ƳѲѲѲѲƲ ѦƳ ˩ѲѴЄ ♥ k♥

خیلیــــــ عجیبه!!!!!!!!!!!!!!!

سلام به همه هیچی نمیگم ....

فقط برید این فال رو امتحان کنید.... واقعا درست درمیاد من و نگین امتحان کردیمـــــــ...برید بخووونید بدوووووویید عجله کنینـــــــــــــــــــــــــــ...

                                 

 

این فال ۳ دقیقه وقت شما را خواهد گرفت،تا شما را طوری شگفت زده کند که گویی سر شما به طاق


کوبیده شده است !

ودر پایان حتما آرزوی شما بر آورده میشود ! که شرط این قذیه را در آخر خواهم گفت !

این متن را قسمت به قسمت انجام دهید و از خواندن این متن پشت سر هم خودداری نمایید !

تذکر : در هنگام نوشتن اسامی اطمینان حاصل کنید که این اشخاص را می شناسید و از بکار بردن

نامهای الکی جدا خودداری کنید تا در آخر کار پشیمون نشید !

نکته مهم : همچنین به یاد داشته باشید در هنگام نوشتن اسامی و عمل کردن به دستور العمل از

احساس و غریزه خود استفاده کنید و از تفکر زیادی پرهیز کنید((یعنی هرچی به زهنتون رسید

بنویسید))
توجه این فال از سایت معتبر تاروت که نویسنده ی اون یکی از جادوگران بزرگ است کپی گرفته شده بدون هیچ دست کاری برای اطلاعات بیشتر از فال نام اهنگ های خود را در تاروت با راهنمایی خودش بگذارید تا اطلاعات کاملی به شما دهید ادامه فال ...
دستورالعمل : حالا یک کاغذ و قلم بردارید. تذکر:هر مرحله را بدون نگاه کردن به مرحله بعدی انجام

دهید !

قبل از هر کاری اعداد ۱ تا ۱۱ رو زیرهم،ستونی((ردیفی)) بنویسید.

۲- جلوی شماره ۱ و ۲ هر عددی را که دوست دارید بنویسید.

۳- جلوی شماره ۳ و ۷ اسم شخصی از جنس مخالف خود را بنویسید .

۴- نام اشخاصی را که می شناسید ، چه دوست ،اعضای خانواده یا فامیل، در جلوی عددهای ۴ و ۵ و ۶

بنویسید

۵- در جلوی عددهای ۸ و ۹ و ۱۰ و ۱۱ نام چهار ترانه((آهنگ)) را بنویسید ((جلوی هر عدد یک ترانه))

و در آخر می تونید یک آرزو کنید
حالا نتیجه فآل !

عددی را که در ردیف ۲ نوشتید،مشخص کننده تعداد افرادی است که باید این فال را به آنها

معرفی کنید تا به آرزوی خودتون برسید !

شخصی که نامش در ردیف ۳ قید شده شخصی است که شما عاشقش هستید !

شخصی که نامش در ردیف ۷ قید شده،کسی است که شما دوستش دارید و نمیخواهید او را از دست دهید اما با هم نمیسازید
شخص شماره ۴ شخصی است که شما بیش از همه به او اهمیت می دهید !

شخص شماره ۵ شخصی است که شمارا بسیار خوب می شناسد.

شخصی که در شماره ۶ اسمش قید شده،ستاره بخت(( ستاره خوش بختی ))شماست.

آهنگ قید شده در ردیف ۸ با شخص شماره ۳ تطبیق دارد !

آهنگ شماره ۹ ، آهنگی برای شخص شماره ۷ است !

آهنگ شماره ۱۰ آهنگی است که بیش از همه افکار شمارا بازگو می کند !

و بلاخره آهنگ شماره ۱۱ آهنگی است که می گوید ، شما درباره ی زندگی چه احساسی دارید

                      

خوندین؟؟؟؟؟؟ درست دراومد؟؟؟؟جوابشو برام بنویسین توی بخش نظراتـــــ....

خوب حالا قربوون همتونــــــ.....

بیشتر قربون اونایی که میترکوننــــــــــــ

خووو حالا دیگه من برم فعلا بابایـــــ...

بوووووووووووس  

 

پ.ن:برو بچ پروفایلمو نوشتم این بقل سمت چپه بخونیدش حتماااا..... 

 

شانس در حد زیر خط ف ق ر!!!

                           


سلــامـــ

        حالتون خوبهــــــــ  

                  من اصلا خوب نیستمـــــــ

                        چرا؟؟؟؟؟؟؟ به علت اینکه زیرااااااا...

                             آخه ها شما بگیدااا فقط و فقط اندازه ی این نقطه.شانس داشته باشم

نه خدایی داستان امروز ما رو گوش کنید:

امروز با خوشحال از خواب پاشدم رفتم آشپزخونه 2 لقمه صحونه خوردم و از خونه دراومدم بیرون که که برم بسکتبال یا والیبال ثبت نام کنمـــــــــ... فکرشو بکنین توی این گرما ساعت 11 صبح من پاشدم رفتم اونجا میگم کلاسای بسکت رو کجا ثبتنام میکنن یکی راهنماییم کرده و رفتم اونجا بعد که رفتم توی اون سالن میگن ما جا نداریم اما میتونیم با دبیرستانیا ثبت نامت کنیمــــــ... منم پیش خودم گفتم مرضـــــــــــ خوب حالا من میپرم:ببخشید خانم والیبال چی اونو جا دارین؟؟؟

خانمه:نه خیر اونو که اصلا جا نداریمــــــ... دیگه حرصم دراومده بوداااا....رفتم بهش میگم حالا یه نفر که چیزی نمیشه من بادوستام قرار گذاشتیم باهم بییایم... میگه:خانمم من که گفتم نمیشهـــ ولی حالا شما با دبیرستانیا ثبت نام کن بعدا خود معلمتون کلاستون رو عوض میکنهـــــــ وای دلم میخواست دهنشو ... کنمااااااا...(با عذر خواهی فراوان) 

بعدش دیگه بالاخره با دبیرستانیا ثبت نام کردمو اومدم خونهـــ حالا تو اون گرما و گیرو ویری خواهر بنده گیر داده برای من برو بستنی بخررر... منم که حوصله نداشتم گفتم بزار بابا که اومد میگم برات سر  راه بخرهـــــ آقا گیر داده بود الا بلا باید تو بریـــــــ... من بد بت دوباره لباسامو پوشدم که برم خانم گیر داده حالا منم میااااامــــــ....دیه میخواستم سرمو بکوبم به دیوار دیگه رفتم بستنیه رو خریدم و اومدیم خونهــــ  حالا هم بنده هم که نشستم یر نت یهو یه مگسهـــــ اومد بالا سرم و ووزوز میکنهــــ و یا رو دستم را میره یا رو سرمــــــــ.... جالب اینجاست که اونوقت این مگسه زمانی داره وزووز میکنه که من توی فیس بوک یه چی دیدم که اصلااا  دیگه الان حوصله ندارم ینی اصلا باورم نمیشهــــ...(لطفا نپرسید چی دیدم و شنیدمــــ) دیووونه شدمــــــ خداااااا.... 

خوب دیگه من برم دیگه ببینم برای بقیه ی روزم چه اتفاقی قراره بیفتهـــــــ...فعلا بایـــــ...

ح.ن:راستی پست قبل رو مثل قبلیاا نترکوندیدااااا....

ح.ن:بالاخره تلسم کیفم و کیف پولم شکسته شدددد آخه چند مدت بود دنبال کیف و کیف پول میگشتم پیدا نمیکردمــــ. عسکش تو ادامه مطلب هستــــــــ...    

پ.ن:الان داره بارون میاد اینجااا خیلی خوب و باحاله وقتی از صدای آسمون یهو از جات میپریــــ خیلی صداش بلندهـــ....دیشب هم  همینطوری بووود

                       

ادامه مطلب ...

هوراااااااا به 60 رسید...

           

                                                         

سلامــــــــــــــــ خوبید؟؟؟
خیلی خوشحالمـــــــــــــــــــ   
چووون دیگه داشتم میترکیدم از اینکه یه 5 روزی آپ نکردمــــــــــ... خدا رو شکر بالاخره وقت آپ رسید درست 60 نشده اما 59 که هست 59 همون 60 دیگهــــــــــــ...
خوب هیچی ندارم بگم فقط اومدم یه داستان طولانیه شمالمونمون و بگمـــــــــ...
خوب دیروز صبح(روز پدر) ساعت 6 رفنیم شمالــــــــــ  9 صبح هم رسیدیم اونجا... وای بابامو شوهر خاله هام و خواهرم رو به روی ویلامون کنار ساحل اینقدر سوخته بودن که خدا میدونهــــــ...خواهرم که شب اومده بودیم خونه هذیون میگفتـــــــ...15_6_26.gifولی خیلی حال داد... به دوستم اس دادم گفت اهـــــ شما که هرچی میشه تلپید شمالــــخلاصه تو ساحل که بودیم رفتیم قایق سواری خوب بود ولی نه مث دفه پیش آخه دفه پیش خیلی حال داد آخه تند میرفت ولی این دفعه شوهر خالم نذاشت..Electric.
راستی ممنون از کسایی که پست قبلی رو برای من ترکوندم ایشالله جبران میکنمـــــــ...
دا.ن:آخیش دقدلیم خالی شد بالاخرهـــ تلسم این آپ شکست...
ا.ن:ممنون که این پست قبلی رو ترکندید... این پست رو هم بترکنیدااااااا

ادامه مطلب ...

شکلات...

با یه شکلات شروع شد،

من یه شکلات گذاشتم تو دستش اونم یه شکلات گذاشت تو دست من،

من بچه بودم اونم بچه بود

سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد،

دید که منو می شناسه

خندیدم، گفت دوستیم؟ گفتم دوستِ دوست 

گفت تا کجا؟ گفتم دوستی که تا نداره،

گفت تا مرگ؟ خندیدم و گفتم من که گفتم تا نداره،

گفت باشه تا پس از مرگ گفتم نه نه نه نه تا نداره

گفت قبول تا اونجا که همه دوباره زنده می شن یعنی زندگی پس از مرگ

بازم با هم دوستیم تا بهشت تا جهنم تا هر جا که باشه منو تو با هم دوستیم؟

خندیدم و گفتم تو براش تا هر جا که دلت می خواد یه تا بزار

اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا اما من اصلا براش تا نمی زارم.

نگام کرد نگاهش کردم باور نمی کرد

می دونستم اون می خواست حتما دوستیه ما تا داشته باشه

دوستیه بدون تا رو نمی فهمید


گفت بیا برای دوستیمون یه نشانه بذاریم 

گفتم باشه، تو بذار گفت شکلات ...

هر بار که همدیگرو می بینیم یه شکلات ماله تو یکی مال من ،باشه؟ گفتم باشه 

هر بار یه شکلات می ذاشتم تو دستش اونم یه شکلات تو دست من

، باز همدیگرو نگاه می کردیم یعنی که دوستیم دوستِ دوست.

من تندی شکلاتمو باز می کردم می ذاشتم تو دهنمو تند و تند میمکیدم

میگفت شکمو تو دوست شکموی منی

بعد شکلاتشو می ذاشت توی یه صندوقچه کوچولوی قشنگ. 

میگفتم بخورش !میگفت تموم می شه می خوام تموم نشه برای همیشه بمونه، صندوقش پر شده بود از شکلات !

هیچ کدومشو نمی خورد !من همشو می خوردم

گفتم اگه یه روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن یا کرما اونوقت چی کار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

گفت مواظبشون هستم ،می گفت می خوام نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم،

اما من شکلاتامو می ذاشتم تو دهنمو می گفتم نه نه نه

تا نداره دوستی که تا نداره.


یکسال، دوسال، چهارسال، هفت سال، ده سال، بیست ساله که شده،

اون بزرگ شده منم بزرگ شدم 

من همه شکلاتامو خوردم اون همه شکلاتاشو نگهداشته 

اون اومده امشب تا خداحافظی کنه 

می خواد بره ، بره اون دور دورا می گه میرم اما زود بر می گردم

من که می دونم میره و بر نمی گرده 

یادش رفت شکلات به من بده من که یادم نرفته 

یه شکلات گذاشتم کف دستش 

گفتم این برای خوردن 

یه شکلاتم گذاشتم تو کف اون دستش این آخرین شکلات برای صندوق کوچکیت

یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتش

هردوتارو خورد ،خندیدم 

می دونستم دوستیه اون تا داره مثل همیشه،

خوب شد همه شکلاتشمو خوردم

اما اون هیچ کدومشو نخورده 

حالا با یه صندوقچه پر از شکلاتای نخورده چی کار می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟

اردومن+حج مامی بزرگم اینا+فوت مامی بزرگ بابام( بخونید جالبه)

سلامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حالتون خوبه؟؟؟؟؟؟ بچه ها بزارید از خوبش شرو کنم. تو این چند روز هم خوبش و داشتم و هم بدشو. از اردوم شروع میکنم. چهارشنبه صبح بود که ساعت 6 از خواب بیدار شدم و حاضر شدم و رفتم مدرسه تا بریم اردو انزلی. خیلی خیلی خوشگذشت یه عالمه هم چیزی خریدم... همین طور که داشتیم میرفتیم وقتی رسیدیم به منجیل ماشین واستاد تا بریم سد منجیل رو ببینیم خیلی خوشگل بود ((با این که قبلا هم دیده بودم)) ولی این دفعه یه قشنگی خاصی داشت.بعدش رفتیم آرامگاه بی بی حوریه که خواهر امام رضا هست. بعد رفتیم ساحل قو تا ناهار بخوریم و خوش بگذرونیم تو ساحل خیلی خوشگذشت ناهارو خوردیم و بعدش رفتیم بازی کنیم معلم حرفه و فن مون هم اومد بازی دستمال پشت بازی کردیم و قرار شد که هرکی که سوخت بیاد وسط برقصه که بنده اولین نفری بودم که سوختم.بعد از سه ساعت موندن تو ساحل رفتیم بازار گیلار خیلی خوب بود.کلی هم از اونجا خرید کردیم و راه افتادیم و اومدیم. تو رودبار ماشین واستاد و رفتیم زیتون پرورده و ... خردیم. حالا اردو تموم شد اومدم خونه و سوغاتی ها رو دادم تا بریم برای راه انداختن مامان بزرگم اینا واس مکه شون همین که اومدیم راه بیفتیم بریم خونشون تل زنگید ددیم برداشت دید بابا بزرگمه کفت چی کارداشتین که یهو خورد تو پوز هممون که آقا مامان بزرگ بابام رفته کما. حالا خر بیار باقالی پاک کن. مامان بزرگ و بابا بزرگم مونده بودن برن مکه یا نه؟ میترسیدن برن یهو یه اتفاق نابه حنجاری بیفته...آخه اگر هم نمیرفتن فرست و از دس داده بودن بعداز چند سال انتظار مکه رفتن حالا بیان نرن مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب بابای منم دلداریشون داد که نه شما مکه تون رو برید ایشالله که اتفاقی نمیوفته.به هر حال اونا ساعت1 بود که رفتنــــــــــــــ ولی ای کا که نمیرفتنــــــــــــــ. میدونین چی شد؟ قرار شد فرداش آش پشت پا براشون بپزیم که یهو عمه ام زنگید و گفت بهتون بگم ما میخوایم بریم بیمارستان و فردا هم آش نمیپزیم که ما فهمیدیم که این حرف یعنی چی. یعنی این که دیگه همه چی پر. حالا دوباره خر بیار باقالی پاک کن... مامان بزرگم اون سر دنیا ما هم اینجا با این همه غم و غصه این سر دنیا... از شانس گند ما فرداش مامان بزرگم زنگ زده میپرسه دارید آش میپزید؟ خوب بیچاره نمیدونه که چی شده ما هم گفتیم آره.((اونم چه آشی!!!)) خوب حالا ما به کدوم ساز خدا برقصیم؟؟؟ مکه ایشون با فوت اوشون؟؟؟ خوب اگه کاری ندارید من برمباید بریم مسجد و خونشون که شب 3 هسن. فعلا بایـــــــــــــــــــــــــ بایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ!!!(عکس ها اردوم تو پست بعد)هرکی که این پست رو میخونه یه فاتحه واسه شادی روح اون خدا بیامرز بخونه...