-
داشتم مینوشتم که...
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 17:36
سلامی دوباره به این بویی که داره میاد حالتون خوبه؟ منم بد نیستم... خوب اومده بودم تا براتون تعریف کنم از یه خاطره ی مسخره خوب حالا لطف کنید گوش کنید:دیروز بود که اومدم خاطره ی پیروزم رو بنویسم همین اومدم بنویسم یکی از دوستای... اومد تو یاهو و گفت مییای با هم چت کنیم؟ من گفتم یکم اون یکم شد ۱ ساعت منم هی میگفتم ببین به...
-
کلاس زبان
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 15:41
سلام و صد سلام:امروز ۱ شنبه هست من دیروز کلاس زبان داشتم میدونید اگه یادتون باشه بهتون گفتم که این هفته یعنی شنبه من تو کلاس زبان امتحان دارم... واما دیروز دیروز با هر بد بختی ای بود من و هم چنین بقیه ی دوستام کار های زبان رو انجام دادیم و ساعت ۶ راهی کلاس شدیم.خوب از این ها بگذریم٬ مهم اون امتحانس!!!خوب خدارو شکر اون...
-
آخرین شب
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 14:26
سلام:حالتون خوبه؟من خوبم خوب امروز میخواستم دربارهی شب های قدر صحبت کنم:امروز ۲۳ ماه مبارک رمضان یعنی ۱۱ شهریور ماه ساعت ۲:۰۸ دقیقه هست امروز آخرین روز های شب قدر یا بهتره بگم آخرین شب های رقم خوردن ۱ سال سرنوشت همه ی جهانیان بود... تو این شب ها تو این شب ها همه ی فرشته های خدا به زمین میان و به همه سر به سجده...
-
تحویل کتاب ها
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 14:05
سلام و صد سلام: حالتون خوبه؟ بااین بویی که مییاد چی میکنید؟؟؟ من دارم میسوزم و میسازم اما خوب باید گذشت منم دارم میگذرم...نه بابا شوخی کردم کم کم داره نظرم عوض میشه میدونید وقتی فکر میکنم میبینم بدم نیست فقط یه چیش بده که اونم امتحاناش بعد وقتی بازم جمع و تفریق میکنم میبینم نه امتحاناتم بد نیست البته موقعی که خونده...
-
از همین الان بد بختیش رسید...
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 12:24
سلام خوبید؟ من که بد نیستم تو خاطره ی قبلی گفتم که امروز صبح کلاس دارم و باید صبح پاشم برم کلاس... امروزم صبح ۹ ساعت از خواب بیدار شدم و رفتم تا حاظر بشم و برم کلاس رفتم کلاس و یه یک ربع بدشم معلممون اومد سر کلاس خوب کتاب هارو باز کردیم و خوندیمتا ساعت ۱۱:۳۰ اما خدا بخیر کنه از این ساعت به بعد بیچاره شدیم...آخه همون...
-
حوصلم سر رفت اومدم تا بنویسم
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 00:22
سلام :حالتون خوبه؟ من خوبم دیگه حوصلم سر رفته بود که گفتم بیام یه پوستی بنویسم... خوب دیروز بود که خونه ی خاله جونم افطاری دعوت بودیم منم دیشب خونشون موندم آخه نوبت من بود من و دختر خالم نوبت گذاشتیم باید میرفتم آخه نیست که دیگه مدارس داره باز میشه فکر نکنم با این وضع معلم ها و درس ها بتونیم بریم خونه همدیگه...البته...
-
شروع بیچارگی ها
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 13:07
سلام :حالتون خوبه ؟من بد نیستم ماه رمضون چه طوره؟سخت میگذره یا نه؟ امید وارم خوب باشه...خوب راستش رو بخوایدمیخواستم در باره ی یه موضوع دیگه حرف بزنم در باره شروع بد بختی ها.من کم کم دارم یه بو هایی رو از بدبختی ها حس میکنم که هرروز هم بیشتر و بیشتر میشه والانم که به شروع مدارس و کتاب به دست گرفتن های 24 ساعته و بیدار...
-
بازم یه قالبه دیگه...
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 13:50
سلام حالتون خوبه؟ امید وارم خوب باشید... خوب حالا این قالب چه طوره؟ خوب نظر هرکی باکس دیگه فرق داره بعضی ها میگن خوبه و امابعضی ها هم میگن قبلی بهتر بود اما برای تنوع این که خوبه؟؟ مگه نه؟ حالا لطفا نظر بدید ممنونمیشم. اونایی که قالب قبلی رو دیده بودن باید نظر بدن. ۲ تا شون دادن اما منتظر نظرات بقیه هم هست البته بگم...
-
بالاخره آپیدم ...
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 14:06
سلام و صد سلام: حالتون خوبه؟ امید وارم خوب باشید بالاخره با یه مطلب جدیداومدم پیشتون. راستییه چیزی اگه میخواید همه ی مطالب وبلاگم رو بخونید اون گوشه ی سمت راست نوشته Archiv وپایینشم ماه ها رونوشته اون ها رو بزنیدو صبر کنید تا صفحه بازشه وقتی باز شد شما میتونید همه ی خاطراتم و از سال 87 تا الان رو بخونید والبته نظر...
-
یه مسافرت خوب
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 13:11
سلام وصد سلام : حالتون خوبه؟؟؟ چرا دیگه همه من و فراموش کردن دیگه کم کم دارم نا امید میشم من فقط به خاطره شما نوشتماون وقط شما شما هم این طوری؟؟؟ خوب حالا مهم نیست جمعه صبح بود که وسایلمون و جمعکردیم تابریم مشهد وای خیلی باحال بود مخصوصا موقع رفت چون که با هواپیما رفتیم و وقتیهواپیما نشست یه آقایی براش دست زد آخه فکر...
-
کادوی تولدم...
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 14:58
سلام و صد سلام حالتون خوبه؟؟؟ من که خیلی خوبم چرا؟ خوب معلومه به خاطره کادوی تولدمه اونو دوست دارممیخواید بدونید چیه؟؟؟ خوب پس صبر کنید اون روز یعنی روز تولدم ساعتای ۶:۳۰ دقیقه اینابودمامانم اینا رفتن بیرونو منم با خودشون نبردن...یه چند روز قبل از تولدم گوشیم خراب شدهبود یعنی گوشیه مامانم که فعلی داده بود به من خراب...
-
تولدم مبارک...
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 12:35
سلام و صد سلام خوبید؟؟؟ الان ساعت ۱۲:۵۷ دقیقه ی بامداد هست و الان هم میشه پنج شنبه ۷ مرداد ماه سال ۸۹. حالانمیخواید از من بپرسید چرا دارم اینقدر توضیح میدم؟؟؟نه؟دلم و شکستید خوب مهمنیستمن میگم و کاری باشما ندارم. اوه نه این که شما ها اصلا برام مهم نیستیدا نه همین طوری یه چیپروندم دیگه خوب راستی میخواستم درباره ی عنوان...
-
بعد از مدتی دوباره سلام
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 14:49
سلام و صد سلام خوش اومدید به قالبه جدیدم... امروز ۶ مرداد سال ۸۹ ساعت ۲:۱۲ دقیقه هست...امید وارم کنار خانواده خوب باشید. من 2روزه که من قالب وبم عوض کردم و آهنگ گذاشتم امید وارم که خوشتون بیاد حالا لطف کنید نظر بدید قالب قبلی قشنگ تربود یا این قالب؟؟؟ خوب مهم نیست آخه شاید بعضی ها که الان دارن این مطلب و می خونن بگن...
-
تا منفجر نکردم و نیومده میرم...
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 17:15
سلام و صد سلام خوبید؟ امروز دوشنبه ی تیر ماه سال 89ساعت 4:49 دقیقه هست. من شبه شنبه تصمیم گرفتم تا قبل ازاین که نتایج بیاد برای آخرین بار با خیال راهت برم خونه ی یکی از فامیلامون بعد تصمیم گرفتم تابرم خونه ی خالم هر چند که بازم نگران بودم اما حالا بهتر از نیومدن به خونه ی خاله ام بود چوناگرخونه میموندم همش باید به...
-
ترسیدم...
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 18:16
سلام...خوبید؟ امروز ۲۴ سال ۱۳۸۹ ساعت 5:۵۴ دقیقه امروز ما مهمون داریم به خاطر همین من صبح بعد از اینکه ازکلاس زبان اومدم دیدم مامانم داره جارو میکنه. اون جارو رو خاموش کرد و گفت: که بریم تامیوه بخریم من گفتم مامان من نمییام مامانم گفت چرا؟گفتم آخه خستم گفت باشه. همون موقع برق رفت مامانم گفت حالا که برق رفت بزار جارو...
-
نمیدونم دیگه چی بگم؟...
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 12:41
سلام و صد سلام امروز 21 تیر سال1389 ساعت 12:12 دقیقه وای دیگه نمی دونم چی بگم آخه دیگه این تیزهوشانمشورشو درآورده مثلا اینا باید یه برنامه ای داشته باشن برای همشون متاسفم...خودشون می گن بهترین مدرسسا... نمی دونم موضوع اصلی رو چه طوری بگم می دونید من بهاحتمال۹۵٪ تیزهوشان قبول می شم به همین خاطر۵٪ مامانم من و مدرسه ی...
-
یه بدشانسی
شنبه 19 تیرماه سال 1389 00:26
سلام و صدسلام خوبید؟ امروز ۱۸تیر سال ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۵۸ دقیقه شب من می خوام خاطره ی امروزموبنویسم که شما عزیزان بتونید اونرو بخونید... امروز یه روزی به نام روز بد شانسی من بود می دونید چرا؟ چون که امروز یا بهتر بگم دیروز قرار بودمن تعدادی از عکسای قشنگمونو ببریم تا چاپ کنیم البته من اومدم تا چند تا از عکسا ی خواهرفضولم...
-
بازم سرکاری بود؟
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 23:02
سلام خوبید؟ من؟ من بد نیستم آخه می دونید چرا؟ نمیدونید؟هرچند از کجا باید بدونید آخه من موندم که این آموزش و پرورش چه طور می تونه ما بچه ها ی چوچولوی ۱۱ ساله رو سر کار بزاره؟ ها؟ بازم سرکاری بود ؟ باور نمی کنم می دونید چرا؟ چون دیشب به خاطر نتایج تیزهوشان که اشالله بگم چی شه نخوابیدم اه مسخره ها اشالله که دیگه امشب...
-
امروز روز استرس...
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 22:55
سلام و صد سلام: امروز 14 سال1389 یا بهتر بگم که روز استرس. می دونید چرا؟ نمی دونید؟ این همه ازش براتون حرف زدم در باره ی تیز هوشان دارم می گم دیگه... امشب ساعت 12 به بعد یا فردا شب ساعت 12 به بعد مییاد خیلی می ترسم وای دعا کنین قول می دم بعد از شنیدن قبول شدن دیگه درباره ی تیزهوشان از این چرت و پرت ها حرف نزنم قول فقط...
-
بخش نظر دهی
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 18:37
سلام دوباره اومدم می خواستم در باره ی بخش نظر دهی یه چیزی بگم می دونید, تو اون بخش وقتی می خواین نظر بدین بالای ارسال نظر نوشته که ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد اما شما ایمیل تونو بزنین من تو جدید ترین نظرات میرم و می بینم راستی نظر فراموش نشود لطفا... اونایی که برای اولین بار دارید وبلاگ من و میبینید...
-
امروز یعنی ۱۳ تیر...
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 15:07
سلام وصد سلام امروز یعنی ۱۳ تیر ماه ۱۳۸۹ من خیلی نگرانم چرا؟ چون ممکنه هر لحظه نتایج بیاد خدا بخیر کنه ترو خدا دعا کنین قبول شم مثل اینایی که دم اتاق عمل هستن که دارن خدا خدا می کنن که مریض شون سالم از اتاق عمل بیاد بیرن وای خدا , جون من دعا کنین دارم میمیرم ... راستی دارید من و از نوشتن ٫پشیمون می کنین من که نمی تونم...
-
خاطرات مدرسه ومعلم هام
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 14:27
سلام خوبید؟ منم بد نیستم می دونید چرا؟ چون دیروز که داشتم کتابای مدرسم رو جمع می کردم دلم برای معلمای گلم تنگ شد. آخه اونا برامون خیلی زحمت کشیدن من ازشون خیلی ممنونم من اونا رو دوست دارم اگه خودشون دارن این مطلب رو می خونن ازشون خیلی ممنونم دلم برای همتون تنگ شده و میشه. ای کاش می شد که دوباره این خاطره ها تکرار می...
-
پس از چند روز
شنبه 5 تیرماه سال 1389 20:23
سلام و صد سلام به دوستا ی خوبم از همتون معذرت می خوام که از روز مادر به بعد نتونستم مطلب تازه ای رو بنویسم. آخه سرم خیلی شلوغ بود. وای دیگه دارم می میرم چرا؟ چون چون قرار نتایج فردا یا چند روز دیگه بیاد . خوب بگذریم. امیدوارم که تابستون خوبی رو تو این چند هفته داشته باشید خوب راستی امروزم سالروز امام علی ( ع) و روز...
-
شروع شد...
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 15:54
سلام و صد سلام به دوستای خوبم: امروز۸۹/۳/۱۲ است من ۲روز که برای همیشه از دبستان تعطیل شدم. راستی خاطره ی مرحله ی دوم تیزهوشان ننوشتم. ۳۱ اردیبهشت مثل ۲۷ فروردین بود مثل همون روز صبح بیدارشدم وبه جلسه ی امتحان رفتم سوالات سخت بود البته نسبت به مرحله ی اول. فعلا که معلوم نیست که نتایج کی اعلام می شه اما مثل اینکه ۱۵ تیر...
-
یه روز جمعه...
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 21:20
سلام و صد سلام امروز یه جمعه ی خوبی بود امروز بعد از اینکه من از کلاس ریاضی اومدم تو حدودای ساعت 1 خاله جونم زنگ زد و گفت مییاد بریم بیرون ناهار بخوریم ؟ ما هم به اتفاق خانواده رفتیم خیلی خیلی خوش گذشت ساعت 1 رفتیم ساعت 7 برگشتیم . بعد از اینکه ناهار و خوردیم یه خورده استراحت کردیم بعد من و بابام والی بال بازی کردیم ....
-
نتایج هم آمد...
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 21:16
به نام خدا و سلام : باز هم سلام با یه خاطره ی جدید و تازه ی دیگه اومدم . تو خاطره ی قبلی گفتم که تا اومدن نتایج خداحافظ ولی دیروز نتایج اومد خدا رو صد هزار مرتبه شکر... بله خدا رو شکر که ... قبول شدم . وای وقتی خبر قبولیم به گوشم رسید اون قدر خوشحال شدم که نگو از خوشحالی گریه کردم وای باورم نمی شد. وقتی به مامانم گفتم...
-
بالاخره رسید...
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 16:41
سلام و سلام و صدویک سلام امروز جمعه یعنی 1389/1/27 من امتحان تیزهوشان داشتم آره همونی که در خاطره ی قبلیم نوشته بودم. امروزز ساعت 7 از خواب بیدار شدم و در ساعت 8 به حوزه ی امتحان رفتم وهمه چیز رو سپردم به خدا چون من به اندازه ی کافی تلاش کرده بودم . وای خدای من اصلا باورم نمی شد که من دارم میرم سر جلسه ی امتحان اونم...
-
آغاز شد...
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 19:13
باز هم سال نو اغاز شد با همه ی خوبی ها وبدی ها و سختی های سال 88 کنار امدیم سال 88 سالی بود که آن هم مثل سال های دیگر به پایان رسیدو باز هم سالی نو شروع شد بیایید با آرزو های خوب همدیگر را دعا کنیم . خدایا... من از اون هایی که این وب و می خونن می خوام از خدا بخوان تا ارزوی همه ی مردم جهان براورده بشه.هر جا که هستن. من...
-
سفر به شمال
شنبه 1 تیرماه سال 1387 12:28
سلام و باز هم سلام بازهم معذرت می خوام که نتونستم چندروز خاطراتم و بنویسم . ولی سعی می کنم که از این به بعد مثل اون موقع ها همه یخاطراتم را روز به روز بنوسم۰۰۰ شنبه ی همین هفته بود که با خالم اینا به شمال رفتیم وقتی برای ناهار به رستورانی رفته بودیم 4 نفر که با هم آشنا بودن به اون جا اومده بودن... یک نفر از اونا یه...
-
(( لالایی هایی که هرشب برایم می گفتند ))
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 17:44
سلامی به گرمی آفتاب می دونم که می خواین این مطلب دیگه تلخ نباشه ... ولی باز هم معذرت می خوام چون که اینم خیلی خیلی خیلی کم تلخه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! روزی بود که من متولد شدم و الان 9 سال دارم و در 5 سالگی یا بهتر است بگو یم در 4 سالگی ام نمی توانستم به خواب بروم و با صلوات بر آل محمد ((ص))...